آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

تخم مرغ

اویل هشت ماهگی تخم مرغ و آبپز می کردم.زردشو می دادم می خوردی. یه مدت گذشت دیدم انگاری میلت نمی کشه. گفتم چیکار کنم.آخه تخم مرغ ویتامین آ و پروتین داره واست لازمه. اینبار با ماست مخلوط کردم. خوب می خوردی. اما یه مقاله خوندم که انگاری ماست با تخم مرغ که قاطی بشه تاثیری نداره. وااای خدای من چیکار کنم. زمانی رسید که دوست داشتی خودت غذا بخوری. لقمه های کوچیک با نون و تخم مرغ درست کردم گذاشتم جلوت. خوب می خوردی قربونت بشم. تا اینکه....... نه اینبارم خیلی طول نکشید که این روش واست تکراری شد. تا اینکه حالا به فکرم رسید تخم مرغ و همراه سوپ یا برنج بدم بخوری. بعد آماده شدن غذا تخم مرغ ابپز شده رو روی غذا رنده می کنم وخداروشکر ف...
17 بهمن 1389

ایران سرزمین آریامهر

سلام پسرکم امروز مامان می خواد واست از خوبی وخوب بودن بگه. آدمای خوب اگه 2000سالم ازعمرشون بگذره بازم همه دوسشون دارن. دلم می خواد ازیه پادشاه بزرگ ایران واست بگم که همه دنیا اونو می شناسن اما خود مردم ما خیلی راجع بهش خبر ندارن. من همیشه دوسش داشتم و دلم می خواست به احترام اون اسمتو بذارم کوروش .آره گلم ک وروش کبیر . کتابای درسی خیلی کم راجع به این آدم بزرگ حرف زدن. مهم نیست   .مهم خوب موندنه واسه ابد.مهم نیست عزیزکم چندتا آأم اونو می شناسن. یادته راجع به دکتر حسابی باهم حرف زدیم. گفتم اگه بخوای کارهای بزرگ این آدمو توی یه کتاب لیست کنی شاید کاغذ کم بیاری. خود من عزیزم متاسفانه تاقبل از اینکه س...
17 بهمن 1389

مامانی واسم قصه می گی

پسر جونم عزیزکم بیا بشین کنار مامان . قدیما منم خیلی سنم نمی رسه .زمستون مثل الان که هواسردشده همه بچه ها میومدن زیر کرسی می نشستن تا بزرگتری واسشون قصه بگه و شب دراز زمستونشون صبح بشه. حالا قصه من: توپ علي كوچولو علي كوچولو يه توپ رنگارنگ داشت. توپش را خيلي دوست داشت. هر روز عصر بهانه   مي گرفت و مي خواست بره تو كوچه بازي كنه ، ولي مادرش اجازه نمي داد و مي گفت: پسر گلم، كوچه خطرناكه ، يه وقت ماشين مياد ، موتور و دوچرخه مياد، همين جا توي خونه بازي كن تا منم خيالم راحت باشه. علي كوچولو مي گفت: اما من مي خوام برم تو كوچه بزنم زير توپم ،اينجا توي اتاق كه نمي شه . اونوقت مامانش راضي مي شد و همراه علي مي رف...
16 بهمن 1389

بدون عنوان

عزیزکم:  بهت گفته بودم همه ما آدما یه فرشته زمینی مهربون به اسم مادر داریم که همیشه مراقب ماست. فرشته مهربون منم آنا جون توست.  دوستت دارم مامان.حالا دارم می فهمم سختیهایی رو که تو دربزرگ کردنه من کشیدی مهربون بودی و صبور بدون اینکه خم به ابرو بیاری. هیچ وقت نشد که منتی واسه کارهات برسرم بگذاری اما من با کوچکترین گریه پسرکم دلم می گیره خستگی رو بهونه می کنم. مامان حالاهم که من خودم صاحب بچه شدم بازم تو نگران منی. منو بخاطر همه اذیت وآزارهایی که خواسته وناخواسته بهت رسوندم ببخش. دوستت دارم. الهی همیشه زنده باشی. این شعر استادشهریارتقدیم به تو وزحمتهای تو آهسته باز از بغل پله ها گذ...
16 بهمن 1389

تقدیم به پسرم

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی ! ؟ پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم تنهاییت برای من ... غصه هایت برای من   ... همه بغضها و اشكهایت برای من ... بخند برایم بخند آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ... صدای همیشه خوب بودنت را   دوستت دارم ...       ...
16 بهمن 1389

مامانی سفره هفت سین چیه

پسرکم چیدن سفره هفت سین از مراسم جدا ناشدنی نوروز بوده که ساعتی به تحویل سال مونده ، این سفره چینده میشه. هفت، یه عددی مقدسه که نشون دهنده هفت ایزد زرتشتیانه و به همین دلیل سین های نوروزی به نام هفت سین خونده می شند.   سفره هفت سین سفره ای هست که در اون سبزه، سماق ، سیر ، سنجد ، سیب ، سمنو ، سرکه و سکه، آینه شمعدان ، شمع ، کتب آسمان ، ماهی قرمز ، تخم مرغ رنگ کرده یا تزئین شده ، کتاب شعر، گل مانند شب بو- لاله – سنبل ، کاسه آب ، نقل و نبات و شیرینی قرار میگی ره. سبزه نشانه رویش و سبزی ،   سمنو به سب...
16 بهمن 1389

اول هفته و یه نشاط دیگه

پسر گل مامان خدارو شکر بهترشدی. امروز ازاول صبح یه انرژی دیگه داشتم.آشپزخونه رو ریختم بیرون و تمام کابینتا و یخچال وگاز وخلاصه همه جا رو شستمو تمیز کردم. قربونت بشم که با مامان همکاری کردی. تا۹خواب بودی.بیدارکه شدی کارمو تعطیل کردم و اومدیم باهم صبحانه نوش جون کنیم. یکمی باهم بازی کردیم.تومشغول اسباب بازیات شدی و منم رفتم ادامه کارام برسم. ۲۰ دقیقه ای بازی کردی .نق نقت شروع شد فهمیدم لالا داری.ساعت ۱۲ رفتیم لالا. ممنونم گل مامان که به خونه تکونی عید مامان کمک کردی. سال قبل تو ۱۰ روزه بودی که سال نورسید. منم واسه خاطر اینکه تو توی دل مامانی اذیت نشی هیچ کاری نکردم. اما امسال باید جبران کنم.   ...
16 بهمن 1389

مامان غرغروی من

عزیزکم گاهی وقتا اونقدر دلم واسه روزاییکه مینشستم یه گوشه و کتاب می خوندم .می رفتم توی فکر و بعدشم راحت دستامو می گذاشتم زیر سرم و لالا .تنگ میشه . نه مامانی ناراحت نشو مامان دوستت داره. اما این یه عادت آدماس که درهیچ شرایطی از خودشون و حالشون راضی نیستن. وقتی پامی ذارن به دنیایی که آرزوی دیروزشون بوده .دلشون می خواد برگردن به گذشته. می دونی پسرکم گاه یوقتا دلم یه لحظه می خواد واسه خودش وقت بذاره. اما نه اگه تو گل بهشت رو نداشتم چطور تنهایی صبح تاشبمو پر می کردم. زودتر بزرگ شو گلم تنهایی مامانو باحرفات پر کن. واسم شیرین زبونی کن. واای چقدر دلم واسه اون لحظه ایکه دستای همو بگیریم و بریم گردش میتپه. با مامان دوست میشی عزیزم؟ ح...
15 بهمن 1389

خونه تکونی

دیگه تقریبا یه هفته ای می شه که سرما خوردی. تب نداری اما سرفه می کنی. دیشب ساعت حدودا ۱۲ بود که توی ماشین خوابت برد. تاصبح راحت خوابیدی . خداروشکر سرفه هات کمتر شدن. دیگه مامان باید خونه تکونی شو شروع کنه. منتظرم تا خوبه خوب بشی. بذارمت خونه آنا جون تا نه تواذیت بشی نه من از کارم بمونم. اینم یه رسمه قدیمی نوروزی ایرانه. یکی از رسوماتی که خداروشکر تا الان مثل خیلی ازآداب سنتی ایران فراموش نشده
15 بهمن 1389